تاراجوووون عسل مامانتاراجوووون عسل مامان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
بابامحمدبابامحمد، تا این لحظه: 50 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
مامان منیرمامان منیر، تا این لحظه: 41 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره
پیمان آسمانی عشق پیمان آسمانی عشق ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

برای تارای مامان و بابا

تارا

اما این روزا : سعی میکنی هم چنان برای چهاردست و پا رفتن و هیچ احساس خستگی نمیکنی و البته گریه بسیار میکنی بهتر از قبل میشنی  تو خیابون ک میریم همه رو درگیر موهات میکنی اونقدر میخندی و دلبری میکنی ک بیا و ببین  دیروز ک رفته بودیم خرید ی نی نی کوچولو البنه از جنس مخالف بهتون ی بادکنک هدیه داد 4 سالش بود  البته عکشون متاسفانه پاک شد ولی بادکنک هم چنان هست :ماجرا این بود ک ما تو مرکزخرید داشتیم راه  میرفتیم نی نی 4 ساله شما رو دید شما نمیدونم رو چه حسابی دست و پا زدی ایشونم از خود بی خود شد و بادکنک رو تقدیم شما کرد!!!!!!!!!!!!             ...
28 تير 1393

دومین سالگرد ازدواج مامان و بابا

سلام عزیز دل مامان ماشاالله از بس تنبلم نمیام همه رو سروقت بنویسم مجبورم ی جاو غلط غلوط بنویسم بعد از روز 23 تیر 24 تیرماه سالگرد عروسی من و باباس  امسال هم قرار بود زودتر بیام ولی خب نشد من انقدر اشتیاق داشتم برای اون روز  ک نگو اما بابایی معمولی بود چندین خط تایپ کردم ولی پاک کردم فقط خواستم بدونی ک وقتی روزهای  5 ماهگیت رو طی میکردی دومین سالگرد عروسی من و پدرت بود یادش بخیر  ایشالا خودت عروس شی گلم   ...
28 تير 1393

23تیر 92

سلام دخمل خوشگل خوبی عسلک امروز جمعه 27تیر93 هست من و تو باهم دراز کشیدیم و من دارم تایپ میکنم تو هم نگاه میکنی اما 23 تیر 92 روزی خوب بود روزی ک برای اولین بار صدای قلبت رو شنیدم خیلی رویایی بود خیلی هیچ وقت فراموشم نمیشه منو ببخش چن روزه مهمونی نشد بیام و سروقت بنویسم  اون روز صب ب عنوان مدل رفتم ارایشگاه عصری هم حدود3 رفتم سونوگرافی بامامان جون خیلی استرس  داشتم چن بار حالم بهم خورد تا نوبتم شد وقتی روی تخت دراز کشیدم و خانم دکترگفت فندق خانم  6هفته ای هست قلبم از حرکت ایستاد دقیقا یه نخود بودی اون روز تولد خاله مهنازم بود نمیدونی چقدر جا خورده بودم حیف ک بابایی باهامون نبود اون شب ک اومدم خونه...
28 تير 1393

تارا در روزهای پایانی 5ماهگی

کودک شما چگونه رشد می کند؟ شما براي ابراز احساسات خود از يك شيوه پيچيده و ابزارهاي مختلف استفاده مي كنيد؛ اما كودك شما نمي تواند از اين روش استفاده كند. هرچند او مي تواند عصبانيت، خستگي يا خوشحالي خود را به شما نشان بدهد، اما توانايي او براي نشان دادن علاقه يا انجام كارهاي بامزه در حال رشد است. همچنين كودك شما با بالا آوردن دستهايش (هنگامي كه دوست دارد او را بغل كنيد) يا گريه كردن (هنگامي كه اتاق را ترك مي كنيد) وابستگي شديدش را به شما نشان مي دهد. او حتي ممكن است شما را بغل كرده و يا حتي ببوسد. او آرام آرام مي تواند كارهاي بامزه و خنده دار شما را بفهمد: به حرفها يا كارهاي بامزه شما مي خندد و تلاش مي كند تا شما را بخنداند. سعي كنيد با...
26 تير 1393

تارا و یک حرکت جدید

سلام  نی نی شیطون امروز روز مهمی برات بود  چون نونستی بنشینی بدون کمک مامان البته باتکیه با بالشها اگر بدونی چقدر ذوق کردم       ببین ک چی بوده خودتم خوشحال بودی خیلی زیاد  عصر هم یهو شروع کردی ب غلطت زدن هی غلطت زدی و طول فرش رو پیمودی تا برسی ب من همش هم  میخندیدی قربونت برم دیگه ول کن هم نبودی تمام غلت میزدی  خلاصه امروز فعالیتت خوب بود  پی نوشت : نمیدونم چرا ترجیح میدی خونه خودمون باشی تا جای دیگه دوست دارم تارای عزیزم  امشب آخرین بازیه جام جهانی 2014 بین آلمان و آرژانتین فعلا ک صفر صفر بابا داره میبینه منم گوش میدم تو هم لالا کردی  عک...
23 تير 1393

تارادر روزهای اولین ماه رمضان عمرش

    سلام نی نی شیطون  الان خونه مامان جونیم تو هم بقل خاله مهناز ی بند داری گریه میکنی  اگرگذاشتی مامان تو کلمه بنویسه این روزا خوابت خیلی کم شده و همش نق میزنی  نمیدونم چیشده  کلا شیطون شدی  اما این روزا  غلت میزنی همش بعد نمیتونی بری جلو  اعصابت خورد میشه بعد گریه میکنی  کلا هی زل میزنی تو صورت بقیه و بهشون نگاه میکنی  عصرا یکی در میون میبرمت پیاده روی عشق بیرون رفتنی ولی چون هوا گرمه زیاد نمیشه رفت  شب هم ک خوب نمبخوابیم دیگه مرید برعلت ماشین سواری رو دوست داری کلا علاقه خاصی هم ب دنده داری  چن روز پیش رفته بودیم دیدن دیانا دو...
21 تير 1393

بدون عنوان

                      تارا قهرکرده یعنی نمیتونه بره جلو                                                     تارادر اوج خواب                           ...
21 تير 1393

مامان تاراکمک میخواد

سلام خوبی مامانی دخمل نازم ببخش دوهفته ای است ک نیومدم عزیزم راستش همش کار پیش اومد  کمی هم خودم ناراحت بودم و خسته بابت این ک اصلا نمیتونم اراده کنم ک رژیمم رو حفظ کنم  فقط میخورم اصلا دست خودم نیس  میدونی بیشتر دلم شیرینی میخواد  تارا اونجور ک باید ورزش نمیکنم اخه شبا و روز خواب کافی ندارم مثلا الان دارم ازخواب میمیرم ولی بابایی  تازه اومده ازصبم ک همش درگیر مهمونداری بودم ی سره از ساعت 6 صب بیدارم دیشبم ک مثل همیشه  چند بار بیدار شدی و شیر خوردی  فعلا خوابی ولی تا من بخوابم بیدار میشی  بگدریم  بعدواکسن 4 ماهگی اصلا تب نکردی قد وزنت هم شکر خدا خوب بود ولی الان چن شبه ...
15 تير 1393
1